ای بابا! چرا هیچ کس نظر ندارد!
وب لاگ بی نظر انگار،
سفره ای است که نان ندارد
ماعر ( شاعر جعلی ) علیه الرحمه
دل کم سوادم امشب آرام نمی گیرد
طوفانی است!
گمان کرده اهل ادب است!
تند تند معر می سراید
نمی داند که به قلم فرسایی شعر نمی سرایند
و قلم فرسایی
حاصلش معر است!نه شعر
آنقدر رو دارد که نام مستعار هم دارد!
حالش بد است!
ببخشیدش!
آرام ندارد!
سیب فروش
ای کاش بنوازد دلی
این غم ها که گفته ایم
شاید دل نواخته اش، دعا کند!
گره از کار ما باز کند
و دل ما قصه آغاز کند
پر بگیرد
برود!
در پی اش جان هم!
شاید!
شاید!
سیب فروش
دلم آهنگ رفتن دارد اما چه سود؟
کسی مرا با خود نمی برد!
آنان که رفته اند در خوشی شان سرمست
یادی نمی کنند
اینان که مانده اند آن ها هم سرمست
از آن طرف یادی نمی کنند
همه خوش اتد به جایی که هستند
پس چرا من ناخوشم؟
سیب فروش
آسمان داشت فرو می ریخت
دستان تو نگذاشت
هنوز هم
آسمان تکیه به دستان تو دارد!
آسمان همچنان داغدار و مصیبت دیده است
به قدرت دستان تو ایستاده
برمردمانش فرو نمی ریزد
همه می گویند شما آسمانی هستید!
حالا بگو که آیا شما آسمانی هستید
یا آسمان شمایی؟
و اهل شما؟